نمایش نتایج: از 1 به 42 از 42

موضوع: خاطرات زنانه پوشی اعضا

7596
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    خاطرات زنانه پوشی اعضا

    سلام دوستان هرکسی که خاطره ای داره از زنانه پوشی خودش اینجا بنویسه و از تجربیات بیرون رفتن خرید لوازم و......

  2. کاربران زیر از fariba_l3 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    سلام....اولین خاطره ای که من دارم مربوط به اولین روزی بود که بیرون می خواستم برم برای همین از قبلش مسیری که می خواستم برم چند بار رفتم و اومدم تا به مسیر آشنایی داشته باشم چون مسیر خیلی طولانی نبود برای همین برای دفعه اول می خواستم واکنش مردم و زنها نسبت به خودم ببینم . از ظهر تقریبا ساعت 1-2 ظهر بود شروع کردم رفتم حمام شیو کردم و شروع کردمبه آماده شدن چون من گریم می کنم برای همین مدت زمان طولانی وقت می بره حدود 2 تا 3 ساعت بعد از گریم چهره نوبت به لباس پوشین شد که برای دفعه اول مانتو شلوار چادر و مقنعه با کفش پاشنه 5 سانت برای شروع انتخاب کردم حدودای ساعت 7 عصر شد قبل از بیرون رفتن چندتا عکس از چهره و تیپم گرفتم ببینم کم و کاستی نداشته باشه . رفتم پشت در خونه و درباز کردم از لای در کوچه دیدم قلبم تند تند داشت می زد چند بار در و باز کردم و بستم تا کوچه کمی خلوت بشه تا اینکه موقعیتش مناسب شد برای خروج ولی بازم خیلی ترس داشتم تقریبا هوا داشت تاریک می شد که در باز کردم و رفتم تو در وایسادم و بیرون نگاه کردم اولین کسی که من دید یه خانم بود که داشت با موبایلش صحبت می کرد از اون دور که اومد همش نگاهش به من بود وقتی رسید به من یه نگاهی کرد و رفت من خیلی ترسیدم برای همین باز برگشتم داخل در بستم قلبم داشت حسابی میزد چند لحظه صبر کردم تا کمی آروم شدم ولی با خودم گفتک که من یک زنم و همه چیز من زنونس چرا باید بترسم برای همین در باز کردم و پا گذاشتم تو کوچه هوا دیگه تاریک شده بود و شروع کردم به قدم زدن واقعا تو راه رفتن سایه سنگین نگاه دیگران حس می کردم منم محکم چادر گرفته بودم روی صورتم زنهایی که از کنارم رد می شدند یه نگاهی می کردند خیلی معنا دار کم کم جلوی صورتم رد کردم و حالت عادی که صورتم مشخص بشه چادر گرفتم دیگه مثل قبل زنها نگاه نمی کردند خیلی عادی شده بود برام دیگه حدود یک ساعتی بیرون بودم پیاده بعد برگشتم خونه و از این شب بود که دیگه ترس منم ریخته بود ئ دفعات بعد که بیرون رفتم دیگه ترسی نداشتم چون فهمیده بودم من هم باید مثل یک زن باشم چون آنهایی که من از بیرون ببینند یک زن می بینند نه یک مرد .........ادامه دارد

  4. 4 کاربران زیر از fariba_l3 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2021
    شماره عضویت
    47013
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    abc
    ویرایش توسط bbalzz : 07-25-2021 در ساعت 01:00 AM

  6. کاربران زیر از bbalzz بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2021
    شماره عضویت
    47304
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    2
    تشکر شده 9 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    ...
    ویرایش توسط transvestite : 12-30-2022 در ساعت 12:23 AM

  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32710
    نوشته ها
    28
    تشکـر
    1
    تشکر شده 25 بار در 18 پست
    میزان امتیاز
    0

    Cool پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    اون اولا یه شب آخرای شب بود با یه سری لباس زنونه و چادر فقط رفتم تا دم در به بهانه گذاشتن زباله دم در . و یه فاصله خیلی کوتاه رو رفتم و نایلون را گذاشتم و برگشتم ولی چون کوچه ما خیلی پر رفت و آمد بود و ممکن بود اشنایی کسی ببینه خیلی استرس گرفتم .
    هنوزم بعدسالها همش اون لحظه میاد توی ذهنم و فکر می کنم که چیکار می کردم اگه کلید نداشتم و در پشت سرم بسته می شد و من می ماندم بیرون با روسری و لباس بلند زنونه ، بدون کلیپس... !
    ویرایش توسط simajoon : 11-01-2021 در ساعت 12:42 PM

  9. 2 کاربران زیر از simajoon بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47731
    نوشته ها
    51
    تشکـر
    5
    تشکر شده 36 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    3

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    من اولین بار ۱۷ سالم بود
    یه مانتو روسری با کلیپس زدم
    رفتم تو خیابون حدود ساعت ۸ شب و یه مسیری پر از مغازه سمت خیابون پیروزی مدنظرم بود که مسیر خیلی طولانی هم هست
    ماشین ترمز میزد سوارم کنه بدو بدو میرفتم اون ور خیابون
    خلاصه اولین بار از نگاه یه دختر تو خیابون واقعا جای امنی ندیدم پر از متلک و تیکه و ... و واقعا حس خاصی نداشتم وقتی بیرون بودم حس میکردم یه دختر معمولیم ک ن نباید اون وقت شب بیرون باشه پر از خطر و ...
    تو مسیر برگشت مانتو و روسریو یه جای خلوت در اوردم و پسرونه بر گشتم خونه

  11. 2 کاربران زیر از N@Z بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2021
    شماره عضویت
    47471
    نوشته ها
    175
    تشکـر
    1
    تشکر شده 29 بار در 29 پست
    میزان امتیاز
    3

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    نقل قول نوشته اصلی توسط fariba_l3 نمایش پست ها
    سلام....اولین خاطره ای که من دارم مربوط به اولین روزی بود که بیرون می خواستم برم برای همین از قبلش مسیری که می خواستم برم چند بار رفتم و اومدم تا به مسیر آشنایی داشته باشم چون مسیر خیلی طولانی نبود برای همین برای دفعه اول می خواستم واکنش مردم و زنها نسبت به خودم ببینم . از ظهر تقریبا ساعت 1-2 ظهر بود شروع کردم رفتم حمام شیو کردم و شروع کردمبه آماده شدن چون من گریم می کنم برای همین مدت زمان طولانی وقت می بره حدود 2 تا 3 ساعت بعد از گریم چهره نوبت به لباس پوشین شد که برای دفعه اول مانتو شلوار چادر و مقنعه با کفش پاشنه 5 سانت برای شروع انتخاب کردم حدودای ساعت 7 عصر شد قبل از بیرون رفتن چندتا عکس از چهره و تیپم گرفتم ببینم کم و کاستی نداشته باشه . رفتم پشت در خونه و درباز کردم از لای در کوچه دیدم قلبم تند تند داشت می زد چند بار در و باز کردم و بستم تا کوچه کمی خلوت بشه تا اینکه موقعیتش مناسب شد برای خروج ولی بازم خیلی ترس داشتم تقریبا هوا داشت تاریک می شد که در باز کردم و رفتم تو در وایسادم و بیرون نگاه کردم اولین کسی که من دید یه خانم بود که داشت با موبایلش صحبت می کرد از اون دور که اومد همش نگاهش به من بود وقتی رسید به من یه نگاهی کرد و رفت من خیلی ترسیدم برای همین باز برگشتم داخل در بستم قلبم داشت حسابی میزد چند لحظه صبر کردم تا کمی آروم شدم ولی با خودم گفتک که من یک زنم و همه چیز من زنونس چرا باید بترسم برای همین در باز کردم و پا گذاشتم تو کوچه هوا دیگه تاریک شده بود و شروع کردم به قدم زدن واقعا تو راه رفتن سایه سنگین نگاه دیگران حس می کردم منم محکم چادر گرفته بودم روی صورتم زنهایی که از کنارم رد می شدند یه نگاهی می کردند خیلی معنا دار کم کم جلوی صورتم رد کردم و حالت عادی که صورتم مشخص بشه چادر گرفتم دیگه مثل قبل زنها نگاه نمی کردند خیلی عادی شده بود برام دیگه حدود یک ساعتی بیرون بودم پیاده بعد برگشتم خونه و از این شب بود که دیگه ترس منم ریخته بود ئ دفعات بعد که بیرون رفتم دیگه ترسی نداشتم چون فهمیده بودم من هم باید مثل یک زن باشم چون آنهایی که من از بیرون ببینند یک زن می بینند نه یک مرد .........ادامه دارد
    با یکی همراه خودت بری راحت تر نیستی؟

  13. کاربران زیر از saberkhan بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2021
    شماره عضویت
    47304
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    2
    تشکر شده 9 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    ...
    ویرایش توسط transvestite : 12-30-2022 در ساعت 12:20 AM

  15. کاربران زیر از transvestite بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2022
    شماره عضویت
    48184
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    3
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    نقل قول نوشته اصلی توسط fariba_l3 نمایش پست ها
    سلام....اولین خاطره ای که من دارم مربوط به اولین روزی بود که بیرون می خواستم برم برای همین از قبلش مسیری که می خواستم برم چند بار رفتم و اومدم تا به مسیر آشنایی داشته باشم چون مسیر خیلی طولانی نبود برای همین برای دفعه اول می خواستم واکنش مردم و زنها نسبت به خودم ببینم . از ظهر تقریبا ساعت 1-2 ظهر بود شروع کردم رفتم حمام شیو کردم و شروع کردمبه آماده شدن چون من گریم می کنم برای همین مدت زمان طولانی وقت می بره حدود 2 تا 3 ساعت بعد از گریم چهره نوبت به لباس پوشین شد که برای دفعه اول مانتو شلوار چادر و مقنعه با کفش پاشنه 5 سانت برای شروع انتخاب کردم حدودای ساعت 7 عصر شد قبل از بیرون رفتن چندتا عکس از چهره و تیپم گرفتم ببینم کم و کاستی نداشته باشه . رفتم پشت در خونه و درباز کردم از لای در کوچه دیدم قلبم تند تند داشت می زد چند بار در و باز کردم و بستم تا کوچه کمی خلوت بشه تا اینکه موقعیتش مناسب شد برای خروج ولی بازم خیلی ترس داشتم تقریبا هوا داشت تاریک می شد که در باز کردم و رفتم تو در وایسادم و بیرون نگاه کردم اولین کسی که من دید یه خانم بود که داشت با موبایلش صحبت می کرد از اون دور که اومد همش نگاهش به من بود وقتی رسید به من یه نگاهی کرد و رفت من خیلی ترسیدم برای همین باز برگشتم داخل در بستم قلبم داشت حسابی میزد چند لحظه صبر کردم تا کمی آروم شدم ولی با خودم گفتک که من یک زنم و همه چیز من زنونس چرا باید بترسم برای همین در باز کردم و پا گذاشتم تو کوچه هوا دیگه تاریک شده بود و شروع کردم به قدم زدن واقعا تو راه رفتن سایه سنگین نگاه دیگران حس می کردم منم محکم چادر گرفته بودم روی صورتم زنهایی که از کنارم رد می شدند یه نگاهی می کردند خیلی معنا دار کم کم جلوی صورتم رد کردم و حالت عادی که صورتم مشخص بشه چادر گرفتم دیگه مثل قبل زنها نگاه نمی کردند خیلی عادی شده بود برام دیگه حدود یک ساعتی بیرون بودم پیاده بعد برگشتم خونه و از این شب بود که دیگه ترس منم ریخته بود ئ دفعات بعد که بیرون رفتم دیگه ترسی نداشتم چون فهمیده بودم من هم باید مثل یک زن باشم چون آنهایی که من از بیرون ببینند یک زن می بینند نه یک مرد .........ادامه دارد
    از سابقه هاتون لطفا بیشتر تعریف کنید

  17. کاربران زیر از Amirpppppp بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2022
    شماره عضویت
    48184
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    3
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    good

  19. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2022
    شماره عضویت
    48186
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    1
    تشکر شده 2 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    سلام دوستان پسرم ‌23 سالمه نمیدونم چرا ولی دوست دارم لباس زنونع بپوشم اولین باری که با لباس زنونه رفتم بیرون شونزده سالم بود بعد اون دیگه نرفتم شیو و اینجور چیزا نکردم از اون موقع تا الان درس عبرت گرفتم ک دیگ لباس زنونه نپوشم عاقا ما از خواب پاشدیم دیدیم خواهرمو مادرم دارن میرن بیرون منم از قبل چون یه چند باری قبلش بچه بودم لباس زنونه تجربه کرده بودم تو فکرم زده بود ی بار برم بیرون با لباس زنونه( چون خواهرم داشتم و ی جورایی شوقش تو دلم بیشتر شده بو) دو ساعت بعد اینکه بیدار شدم اونا رفتن برای عقد خارم چیز میز بخرن همین که حس اینکه میخواستم با لباس زنونه برم بیرون قلبم به شدت میزد ریش و سیبیل که نداشتم تا اون حد ولی معلوم نبود که دارم نیم ساعت بعد رفتن اونا تسلیم شدم رفتم سمت کمد لباس مادرم چون هیکلم بیشتر میخورد به مامانم تا به خارم خواهرمم لباس بونجول مونجول داشت با اونا میرفتم شک میکردن آقا من فقط یه رژ نسبتا قرمز زدم بعد اومدم آماده شم یه مقنعه مشکی که برا خواهرم بود و زیپ داشت با یه زیر مانتویی و یه مانتو سبز آبی که تا زانو هام کشیده میشد یه شلوار لی جذب دخترونه و یه جوراب شیشه ای کرمی پوشیدم و چادر مشکی عربی رو برداشتم برای اینکه تابلو نشمم پوشیه گذاشتم مقصدمم این بود که تا سر کوچه برم یه بستنی بخرم بیام رفتم دم در یه کفش پاشنه چهار سانتی تق تقی مشکی پوشیدم و زدم بیرون آقا تا خریده بستنی از سره کوچه خوب پیشرفتم موقعی هم که بدون لباس بودم در قالب خودم به همون سوپر مارکت میرفتم و چیز میز میخریدم پس یارو ساب سوپر منو میشناخت با همون وضع با کفش پاشنه بلند که صداش کل کوچه رو برداشته بود از بس ضایع راه میرفتم رفتم با پوشیه پول رو دادم یارو اول یه نگاه کرد یکم فکر کرد بعد پول رو گرفت بعد اینکه برگشتم یکم دور زدم تو کوچه بعدش رفتم سمت خونه وقتی که رفتم دیدم یا امام غریب در خونه بستس همسایه ها نیستن منم کلید تو خونه مونده و مامانو آبجیمم تو راهن آقا کنترل دسته خودم نبود زدم به در محکم و یه داد زدم هم مقنعه هم پوشیه و هم چادر افتاد زود به خودم اومدم و فقط چادرمو درست کردم نتونستم مقنعه مو درست کنم بدون پوشیه هیچی دیگه هیچ غلطی نتونستم بکنم نشستم دم در با همون وضع شب بود میخواستم از دیوار بالا برم خونمون چهار طبقه بود نمیشد دم در خونمون نشستم با همون وضع مقنعمو درست کردم نیم ساعت نشستم آخرش مامانمو آبجیم اومدن چون شب بود داشتن نزدیک کوچه میشدن نشناختن منو رومو گرفتم اونور کلیدو کردن تو در رفتن تو درم بستن دهدیقه همونجا نشستم تا فک کنم چه غلطی بکنم اخر سر زنگ درو زدم آیفون صوتی بود اون موقع درو باز کردن رفتم تو با اون سرو وضع تا درو باز کردم خواهرم شروع کرد به خندیدن با صدای زیاد با چادرم رومو گرفتم از چادرم چسبید انداختش اونور کل سر وضعم معلوم شد به همه جام خندید اومد پایینو دید بزنه چشمش به جوراب شیشه ای ای که پوشیده بودم خورد برای اون بود خنده اش دو برابر شد بعد همون لحظه مامانم اومد تا اومد زد تو گوشم گفت خاک برسرت گریه کرد با لگد انداخت منو تو حموم خواهرم ازم عکس و فیلم گرفت مامانم گفت همون شکلی میمونی تا بابات بیاد تو حموم لباسا رو کندم خودمو شستم تا اتو نداشته باشن انقد گریه کردم هق هق میزدم بابام اومد خواهرم عکسو فیلما رو نشون داد بابام دید یه نگاه بهم کرد یه لبخندی زد که حاضر بودم برم زیر زمین آب شم تبخیر شم ماگما شم دوباره اب شم ولی اون لبخند رو نمیدیدم اینکارا رو بذارید کنار آخرش رسوا میشید رسوای عالم و آدم من هنوزم که هنوزه دارم تقاص اون روزو پس میدم

  20. 2 کاربران زیر از imno بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2022
    شماره عضویت
    48247
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 14 بار در 12 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    اولین باری که اینجوری رفتم بیرون ، شب دیروقت بود و بخاطر کرونا همه ماسک میزدند و منم ماسک زدم چون آرایش بلد نیستم صورتم معلوم نباشه .. شاید چون خجالت میکشیدم با ماسک ترسم کمتر بود
    یک لگ سفید پوشیدم با کفش ورزشی .. مانتوی چاکدار که از کمر به پایینش وقتی راه میری باز میشه
    یک شال هم انداختم روی سرم
    حس خوبی داشتم .. حس میکردم آزاد هستم
    نکته اش هم اینه که وقتی زنونه میپوشم آلتم کاملا کوچیک میشه و اصلا به چشم نمیاد .. انگار کاملا میرم توی حالت زنها
    منم تپلم و به خاطر ورزش کردنم ، برجستگی های بدنم خوبه
    رنگ سفید لگ باعث میشد که لای پاهام و باسنم خیلی خودش رو نشون بده
    توی پیاده رو چند بار مردها چنان با چشمشون رفته بودن لای پاهام که داشتم کیف میکردم
    خیلی بهم حال داد
    کاش میتونستم و بلد بودم آرایش کنم

  22. کاربران زیر از bbalzz2000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47731
    نوشته ها
    51
    تشکـر
    5
    تشکر شده 36 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    3

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    دیگه بچه بودی دیگه خودتو ببخش
    ولی جالبه که شما که دیدی مادر و خواهرت برگشتن چرا نرفتی لباسا رو عوض کنی شده لخت بر میگشتی خونه بهتر از این بود که با اون وضع میرفتی
    کلا من سر همین مخفی کاریا نابود شدم خودم و یه جورایی درکت میکنم ولی اینکه فکر میکنی باید تو سری خور همه باشی چون دوس داری زنونه بپوشی اشتباهه

  24. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2022
    شماره عضویت
    48574
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    5
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    من راستش تجربه بیرون رفتن رو ندارم اما یک دوستی داشتم که چند بازی توی خونه براش پوشیدم و البته تاپ، دامن و لباس مجلسی و نه مانتو و چادر

  25. 2 کاربران زیر از mitrajoon بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    سلام
    خاطره دیگم مربوط به بیرون رفتن بود ولی برای خرید عروسی چون من کارمند هستم ودر سر کار با خانم ها همکار هستم عروسی خواهر یکی از همکارها دعوت شدیم البته بیشتر خانم های همکار دعوت کردند و یک نعارفی به ما زدند
    حدود دو هفتهای زمان داشتم تا برنامه ریزی کنم و چیزهای لازم بخرم برای همین فکر کردم بهتره برای خرید لوازم زنونه برم بیرون و خریدهام انجام بدم
    از سر کار اومدم خونه استراحتی کردم و بعد یک دوش و اصلاح شروع کردم به گریم و آماده شدند اول از همه باید از ابروها شروع می کردم ب ای همینه رفتم سراغ اونها و شروع کردم به کار اول اونها شونه زدم و از چسب مخصوص لاتکس روی ابروهام کشیدم و ا نها حستبی خوابوندم تا صاف بشند چند دقزفه ای صبر کردم و لایه دوم و بعدش تکه پوستی را که با لاتکس درست می شه رو ابروها چسبوندم و بعد کل صورت با لاتکس می پوشونم وقتی لاتکس خشک بشه کاملا شبیه پوست می شه . بعد از اون هم با کرم پودر و پنکیک کلا صورت همرنگ می کنم تا یکدست بشه بعد از این مرحله پروتز ابروها را برحسب این که چه چهره ای می خ اهیم انتخاب می کنیم و می چسبونیم و بعدش آرایش چشم ها و روژگونه و رژلب و ... بعد از آماده شدند لباس می پوشم که نانتو شلوار با یک کفش پاشنه ۵ سانت و چادر و مقنعه و کیف ودر آخر عینک که کلا تغییر میدهد چهره.
    بعد از اماده شدن چون می خواستم بیرون خرید کنم ترجیح دادن شبیه یک خانم میانسال باشم تا یک خانم جوان و تیپ کارمندی زدم وقتی که آماده می شم اولا چندتایی عکس از خودم می گیرم که برای آرشیوم داشته باشم
    خلاصه اومدم پشت در و مثل همیشه اول کوچه دیدم که خلوت باسه و کسی از همسایه ها نباشه وقتی دیدم گسی نیست اومدم توی کوچه البته هوا در حال تاریک شدن بود چون من بیشتر این موقعه از خونه میرم بیرون .
    رفتم تا سر کوچه و بعدش خیابان البته خونه من خوبیش اینه با بازار فاصله زیادی نداره و شروع کردم به حرکت و مغازه ها یکی یکی میدیدم البته تو مغازه ایی برای خرید می رفتم که فروشندها اونها هم خدنم های میانسال باشند نه خیلی جوان چون اونها تو گوک آدم نمیرند ولی جوانترها خیلی .
    اولین مغازه ای که رفتم لباس زیر فروشی بود و یک خانم حدود ۴۵ ساله رفتم تو و سلام کردم سرش آورد بالا و یک نگاهی بهم کرد و فورا جواب داد سلام خانم خوش اومدید در خدمتم خانم مهربونی بود بهش گفتم جوراب شلواری سایز بزرگ می خوام با یه سوتین ساز ۸۵ و یک گن از بالای زانو تا زیر سینه یه لبخندی زد و گفت برای دختر خانم یا عروستون گفتم نه برای خودم یه کم خندید و شوخی کرد و آورد من یه کم حول شده بودم وقتی که عصبی یا حول می شم تن صدام خراب می شه و کلفت می ترسیدم خراب نشه که از شانس منم یهویی دوسه تا خانم دیگه اومدند تو مغازه و خیلی شلوغ می کردند و حواسشون تو خرید لباس زیر بود و ... یکیشون یه کمی حواسش به من بود این داشت عصبیم می کرد برای همین سریعتر حساب کردم ک از مغازه اومدم بیرون ولی هنوز اون خانمه داشت نگاه می کرد که من خودم تو جمعیت گم کردم یه کمی ترسیده بودم نکنه توی چهرم یه چیزی بوده یا شاید یک عیبی که شک براندازبوده ......ادامه دارد

  27. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    سریع از مغازه زدم بیرون یه کمی راه رفتم تا آروم شدم و نشستم تو ایستگاه اتوبوس با اینه خودم دیدم چیز غیر عادی نبود و همه چیز مرتب بود برای همین رفتم بقیه خریدهام انجام بدم .
    بعد از لباس زیر و جوراب رفتم لوازم آرایش بخرم ب ای همین رفتم سراغ یک مغازه دیگه که اتفاقا فروشنده اونم یک خانم ولی تو یه کم شلوغ بود ب ای همین منصرف شدم برم تو چون فکر کردم شاید یه کم تابلو باشه یک خانم چادری لوازم آرایشی بخره برای همین چادر برداشتم و یه کم مقنعه دادم عقب و موهام زدم بیرون چهره دبگه حالا زنونه تر شده بود چون مانتو شلوارم طرح اداری و اندامی بود خیلی زنونه شدم حالا با اعتماد نفس بیشتر رفتم به سمت لوازم آرایشی فروشی چند تا رد کردم یکی به نظرم بهتر بود رفتم داخل یه خانم زیبا با خوشرویی جواب داد و گفت سلام گلم
    منم با ناز دو ادا سلام کردم و لیست لوازم آرایشی که نوشته بودم دادم بهش اونم با دقت خوندش و شروع کرد آوردن ولی هی توضیح میداد و می گفت تست کنید روی دست منم یکی دوتا تست کردم و گفتم خوبه ولی اصرارش برای چی بود نمیدونم که تست کنم ولی بالاخره راضی شد و منم کارت کشیدم و اومدم بیرون حالا تقریبا همه چیز آماده بود به جز لباس که دیگه دیر شده بود برای همین گفتم برای امشب کافیه و برم خونه ساعت حدود ۱۰ شب بود من رفتم سمت خونه تو مسیر برگشت یه نفر افتاده بود دنبالم و پشت سرم می اومد هر از گاهی هی نزدیک می شد یه چیزی می گفت ولی من نمی فهمیدم چی می گه جلوی یه مغازه لباس فروشی وایسادم که بره ولی یهویی اومد از کنارم رد شد و دست زد بهم منم سریع برگشتم که دیدم داره می خنده و تند میره واقعا حالم بد شد همونجا چادر در آوردم و موهام زدم تو و چادر پوشیدم و باز راه افتادم
    یه کمی که جلوتر رفتم دیدم کنار یه ماشین ایستاده و یه نفر دیگه هم تو ماشین منتظر بود ولی من چون چادر سرم کرده بودم رفتم اونطرف خیابون ولی هنوز منتظر بود دیگه خیالم راحت شده بود نزدیک کوچه شدم دیدم که همسایه داره در باز می کنه ماشین ببره تو ولی اون همسایه هم اومد وایسادن به حرف زدن حالا منم سر کوچه منتظر بودم که لرن تو منم برم تو خونه ولی انگار تازه یاد خاطرات جونیشون افتاده بودن منم چاره ای نداشتم رفتم تو کوچه و از کنارشون رد شدم .......

  28. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    همچین نگاه می کردند انگار که تا حالا زن ندیده بودند رفتم تا ته کوچه و باز چرخیدم تو خیابان پشتی و اومدم باز تو خیابون خودمون حدود نیم ساعتی بود من داشتم راه می رفتم باز اومدم سر کوچه خداروشکر رفته بودن منم سریع رفتم سمت خونه و در باز کردم رفتم تو خونه خیلی خسته شده بودم حدود ۴ ساعت پیاده روی کرده بودم چادر آویزون کردم و خودم تو آیینه دیم دلم نمی اومد گریمم پاک کنم تازه لاتکس کاملا خشک شده بود و حالت اصلی خودش گرفته بود
    یه کم خودم دید زدم و باز فیلم و عکس گرفتم و شروع کردم به در آوردن لباس ها اول مقنعه بعد مانتو و شلوار و ....
    لباس راحتی پوشیدم و نشستم جلوی آیینه تا گریمم پاک کنم ولی بازم دلم نمی اومد ولی خوب کمرم و پاهام درد گرفته بودن چون هر وقت کفش پاشنه دار می پوشم کمرو پاهام درد می گیرند ولی خوب باید فردا می رفتم سر کار چاره ای نبود گریم پاک کردم حالا ساعت ۲ شب و من باید ۷ صبح میرفتم سر کار
    شب خوابیدم ولی با درد کمر .......

  29. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    فردا اون شب که از سر کار برگشتم و خیلی خسته بودم خوابیدم البته فردا پنجشنبه بود و من تعطیل برای همین استراحت کردم و خریدهام چک کردم و یه گریم سبک و تمرین
    سب خوابیدم و فردا صبح پنجشنبه بیدار شدم و فکر خرید لباس از سرم بیرون نمیرفت
    یه لباس مجلسی پوشیده سایز ۴۸ تا ۵۰ می خواستم یه کمی اینترنتی ها را دیدم تنوع لباس خیلی بالا بود ولی من لباس ماکسی و پوشیده می خواستم و کفش پاشنه بلند خوب کفش مشگلی نبود چون سایز بزرگ بود و پاشنه دار اینترنتی خریدم
    فقط مونوه بود لباس که چون اینترنتی خریده بودم یا تنگ بود یا گشاد .
    تصیم گرفتم برم بیرون برای خرید ولی خوب نمی شد پرو کنم چون تو پرو این فروشنده های فضول هی میان سرک می کشن ولی خوب من که نمی تونم تا لباس در بیارم اون همه چیز ببینه شوکه بشه پروتز سینه و گن بغل و ....
    پس چاره چیه ......‌.ادامه دارد

  30. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2023
    شماره عضویت
    48894
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    17
    تشکر شده 21 بار در 16 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    نقل قول نوشته اصلی توسط fariba_l3 نمایش پست ها
    فردا اون شب که از سر کار برگشتم و خیلی خسته بودم خوابیدم البته فردا پنجشنبه بود و من تعطیل برای همین استراحت کردم و خریدهام چک کردم و یه گریم سبک و تمرین
    سب خوابیدم و فردا صبح پنجشنبه بیدار شدم و فکر خرید لباس از سرم بیرون نمیرفت
    یه لباس مجلسی پوشیده سایز ۴۸ تا ۵۰ می خواستم یه کمی اینترنتی ها را دیدم تنوع لباس خیلی بالا بود ولی من لباس ماکسی و پوشیده می خواستم و کفش پاشنه بلند خوب کفش مشگلی نبود چون سایز بزرگ بود و پاشنه دار اینترنتی خریدم
    فقط مونوه بود لباس که چون اینترنتی خریده بودم یا تنگ بود یا گشاد .
    تصیم گرفتم برم بیرون برای خرید ولی خوب نمی شد پرو کنم چون تو پرو این فروشنده های فضول هی میان سرک می کشن ولی خوب من که نمی تونم تا لباس در بیارم اون همه چیز ببینه شوکه بشه پروتز سینه و گن بغل و ....
    پس چاره چیه ......‌.ادامه دارد
    سلام
    خیلی ریسک میکنی من که جرات اینجور کارها را ندارم
    البته اگه بتونم گریم کنم یا کسی منو گریم کنه جرات نمیکنم از. خونه برم بیرون مگه اینکه برم یک شهری که کسی منو نشناسنه
    بعد با اون همه زحمت گریم و آرایش آدم دلش نمیاد زود پاک کنه باید یک مجلس مهمونی بگذرونه و حتی توی بغل کسی خودش را جا کنه که یک نفر دیگه هم از این زیبایی لذت ببره

  31. کاربران زیر از مهران اسدی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    چاره ای نبود باید لباس می خریدم عصر پنجشنبه از خونه زدم بیرون دفتم چند نا پاساژ لباسی که می خواستم انتخاب کردم ولی اندازه چی نمی شد که پرو کنم برای همین ادرس پیجهاشون تو تلگرام و اینستا یاداشت کردم برگشتم خونه و نا صبح جمعه مشغول انتخاب لباس و چک کردن آندازها بودم ک اخرش اون لباس پیدا کردم
    صبح شمبه بود و من فقط ۴ روز دیگه فرصت داشتم داشم برای آماده شدن لباس سفارش دارم و پولش کارت به کارت گردم فروشنده گفت فردا به دستم میرسه و گفتم این لباس کادو برای کسی نی خوام اگه اندازه نبود می شه تعویص کرد و فروسنده قبول کرد
    حالا همه چیز تقریبا آماده بود فقط مونده بود انتخاب چهره و مدل آرایشی برای عروسی .
    فردا رفتم سرکار و گوشهام تیز کرده بودم ببینم همکادا چی میگن یکیشون رفته بود موهاشو کوتاه کرده بود اون نوبت رنگ و ناخن داشت و ...‌
    همشون بد جوری برنامه ریخته بودن برای عروسی و با هم پچ پچ های زنونه می کردند و خندهای شیطانی که مشخص بود نقشه هایی دارن ولی من خودم زده بودم اونطرف انگار که نه انگار ولی کل هوش و حواسم به اونا بود
    عثرش اومدم خونه و برگه پست لای در بود که لباس آورده بودند تصمیم گرفت به بهانه مسافرت چند روزه مونده تا عروسی مرخصی بگیرم تا به کارام برسم برای همین فردا که دوشنبه بود رفتم سرکار و درخواست مرخصی دادم و به همکارام گفتم و عذرخواهی کردم برای اینکه عروسی نمیام البته اونا به ظاهر ناراحت شدن ولی مشخص بود که چشم دیدنم ندارند . رودتر از بیمارستان زدم بیرون رفتم اداره پست و بسته لباس تحویل گرفتم دل تو دلم نبود بخاطر اینکه لباس پرو کنم کل مسیر از پست نا خونه با آخرین سرعت ممکنه ا مدم .
    کلید انداختم تو در و باز کردم همینحوری که می رفتم تو خومه هرچیزی یه جا پرتش کردم فقط می خواستم زودتر بسته باز کنم و لباس ببینم .
    بسته باز کردم و لباس آوردم بیرون یک لباس ماکسی بلند با گیپور مشکی و آستینهای توری و بالاتنه تور خیلی خوشگل بود
    دل تو دلم نبود که بپوشمش .....
    ولی باید میزفتم حمام و خودم میشستم تا بوی عرق ندم سریع رفتم تو حمام یک دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون ولی حالا موقع گریم بود و تست لباس و ....
    دست به کار شدم اول ابروها رو کاور کردم بعدش پوست درست کردم و تبروهای جدید کشیدم البته پروتز ابرو خریده بودم ولی برای روز عروسی بودن .....
    روژلب سایه چشم مژه مصنوعی خز چشم روژگونه و ....
    خلتصه آماده شدم اول شورت و گن های بغل و بعدش سدتین و سینه های مصنوعی وجوراب شلواری شیشه ای و حالا نوبت لباس بود .....
    لباس از سر پوشیدم اول سر رد کردم و بعد استینها و بعد سینه ها و لباس تا روی کمر اومده بود و دامن کشیدم پایین ..... وای خدایا چی میدم یک خانم زیبا با لباس زیباتر و انگار که اندازه من و برتی تن من دوخته بودند .....کفش های پاشنه بلند پوشیدم و کلاهگیسم سر گذاشتم و شال مجلسی روی سرم انداختم واقعا زیبا شده بودم و انگار یک خانم واقعی بودم ..
    تو اینه یه چرخی زدم و خودم و برانداز کردم چیزی کم نداشتم و همه چیز عالی بود ولی باید تغییر چهره میدام که بیشتر زنانه باشم .....
    حالا که خیالم از لباس و بقیه چیزها راحت شده بود فقط مونده طراحی چهره ........اد امه دارد

  33. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    و اما روز موعود فرارسید و من آماده میشدم برای عروسی کارت عروسی که دست همکارم بود دیده بودم و ازش یواشکی عکس گرفته بود آدرسش سر راست بود بعد از سیتی سنتر سالن
    پامچال روز قبل رفته بودم و سالن دیده بودم سالن بدی نبود با فضای باز و متفاوت .
    شروع کردن به آماده شدن اولش رفتم حمام و کل بدنم شیو کردم تا حسابی برق بزنه از حمام اومدم بیرون خودم خشک کردم و لویسون نرم کننده به دست و پاهام زدم و حالا موقعه گریم بود .
    نشستم پشت میز و چندتایی عکس که از ابنترنت دانلود کرده بودم ب از چهره دیدم و مناسبترین آرایش برای عروسی یک ارایش لایت با ابروهای قهوه ای شکلاتی و لنز سبز بود که من همه اینهارو تمرین کرده بودم و اماده شروع بودم .
    اول از همه باید میرفتم سراع ابروها و کاور کردن اونها پس شروع کردم با ایبروپلاستیک که یک خمیر مخصوص گریم هست برای پوشاندن الروها شروع کردم و کل ابروها را با اون کاور کردم و صبر کردم تا کاملا خشک بسه انگار که کل ابروهام با تیغ زده باشم بعدش پکدر زدم تا نرم و یکنواخت بشه بعد از اون لایه اول لاتکس روی پوست صورتم کشیدم و صبر کردم تا خشک بشه بعد از خشک شدن کاملد سطح صورت انگار شیشه کشیده باشی براق می شه بد از اون برای پوشیده شدن خط ریش و سبیل یک رنگ ملایم قرمز زدم و بعد از اون لایه دوم لاتکس رو کل صورت زدم بعد از خشک شدن کرم پودر زدم و بعد از اون پن کیک و قسمت هایز که باید کانتور بشه مثل بینی و زیر خط فک کانتور زدم و حالا نوبت ابرو ها بود که پروتز ابرو گرفته بودن رنگ روشن که اونهارو زاویت دا با چسب مخصوص چسبوندم و نولت به چشم ها رسید قبلش لنزها را تو چشم گذاشته بودم و پشت پلکها را با یک سایه صورتی ملیح و قهوه ای سایه پشت پلک زدم و بعدش مژها مصنوعی و خط چشم بعد از همه این نها روژ گونه و روژلب زدم دیگه تقریبا آرایش صورت تموم شده بکد و باید لابه اخر لاتکس براز ماندگاری میردم و حدود نیم ساعتی صبر می کردم تا لاتکس کاملا خشک بشه حالا نوبت دستها و پاها بود برای روشن شدن از یک کرم مخصوص برای دست و پا استفاده می شه و زیرگردن و روی سینه را کرم زدم .
    بعد از آرایش نوبت لباس پوشیدنه که اول باید گن های بغل و باسن برای حجم دهی بپوشی بعدش شورت و سوتین و سینه های مصنوعی بعد از همه اینها جورابشلواری شیشه ای پوشیدم
    و لباس مجلسی پوشیدم ساعت حدود سه شده و مجلس از ساعت ۶ شروع میشد و من طلبق برنامه داشتم جلو میرفتم .
    بعداز پوشیدن لباس نوبت کلاهگیس بود اول اون شونه زدم و بعد با اسپری ضد وزی اون شونه زدم دوباره کلاهگیس مدل کوتاه و مصری با رنگ قهوه ای بعداز فیکس کردنش روی سرم همه چیز تقریبا تموم شده بود.
    حالا نوبت تزیینی ها بود گوشواره ها و گردنبند و ساعت و النگو و انگشتر و حلقه و حالا دیگه تموم شده بود و فقط مونده بود ناخن مصنوعی ها رو بچسبونم و تموم بشه .
    ساعت ۴ شده و من آماده بودم و فقط مونده بود کیفم ببندم پس شروع کردم لوازم آرایشی مورد نیاز و شونه و دستمال کاغذی و دستکش ها و پول و عینک همه را توی کیف گذاشتم یا شال توری محلسی و یک جفت کفش پاشنه بلند مشکی برای توی سالن و یک جفت صندل اگر خسته شدم و پاهام درد گرفت بپوشم .
    بعد از بستن کیف و ساک نوبت پوشیدن لباس شد یک روسری براق و یک مانتو بلند مجلسی پوشیدم و کفشهام و پام کردم .
    جلوی اینه وایسادم و خودم و دیدم واقعا یک خانم شده بودم و چیزی کم نداشتم وسایلم برداشتم و اماده شدم از خونه بزنم بیرون توی کوچه نگاه کردم شلوغ نبود ولی رفت و اومد زیاد بود ولی خوب من ماشین سرکوچه پارک کرده بودم و باید تا سرکوچه میرفتم ولی با اون تیپ چطوری باید میرفتم ساعت ۵.۳۰ بود و حالا کوپه کمی رفت و امدش بیشتر شده بود
    اومدم از خونه بزنم ببرون که زن یکی از همسایه هادو سه تا خونه اونطرفتر اومده بود بیرون و داشت با موبایلش صحبت می کرد انگار منتظر کسی بود یک ربعی می شد منتطر بودن بالاخره رفت حالا اگه من کسی میدید با اون تیپ چی ؟؟؟
    آرایش مجلسی بدون سلوار با جوراب و کفش پاشنه دار خوب جلب توجه بود اونم عصر پنجشنبه .
    برگشتم چادرم برداشتم و یک جفت جوراب ضخیم پوشیدم و اومدم دم خونه در باز کردم از همسایه ها کسی نبود الان دیگه ساعت ۶ شده بود و داشت دیر می شد سریع از خونه اومدم بیرون و در بستم دستم ساک بود و کیفم روی دوشم حدود ۵ دقیقه ای با ماشین فاصله داشتم ........

  34. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2022
    شماره عضویت
    48758
    نوشته ها
    89
    تشکـر
    6
    تشکر شده 49 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    2

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    سلام ادامه داستان رو بگو

  35. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    داستان ؟؟؟؟ این واقعیته

  36. کاربران زیر از fariba_l3 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    عکس حذف شد
    ویرایش توسط fariba_l3 : 02-17-2023 در ساعت 12:49 AM

  38. 2 کاربران زیر از fariba_l3 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    عکس حذف شد
    ویرایش توسط fariba_l3 : 02-17-2023 در ساعت 12:50 AM

  40. 2 کاربران زیر از fariba_l3 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    عکسها تا ۱۲ شب پاک خواهد شد

  42. کاربران زیر از fariba_l3 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    سوارد ماشین شدم کفش هام عوض کردم و جوراب ها در آوردم دستکش ها را دستم کردم و حرکت کردم حدود ۴۰ دقیقه ای تو راه بودم و رسیدم افراد دعوت شده ور حال اومدن بودند و نسبتا شلوغ بود ماشین پارک کردم و یه نگاهی تو اینه به خودم کردم و پیاده شدم و به سمت ورودی خواهران حرکت کردم چندتایی خانم و خانواده هم داشتند می اومدند و من اهسته تر رفتم تا اونها هم رسیدند و خودم وسط اون جمعیت گم کردم .
    دم در ورودی یک پرده بود و بعدش ورودی سالن که بعد درب ورود چندتا خانم ایستاده بودند که مادر عروس و داماد و چندتا خانم مسن دیگه هم بودند که بعد از خوش آمد گویی وارد سالن می شدیم .
    اونهایی که وارد می شدند به سمت اتاق لباس میرفتند و اونجا لباسشون عوض می کردند و من هم چون مانتو روسری داستم برای کنجکاوی رفتم تو اون اتاق که به محض ورودم شوکه شدم چون یکی از همکارهام تقریبا لخت بود و با یک شورت و سوتین و جوراب در حال عوض کردن لباس بود که تا من دید یک نگاه خیلی سنگین به من کرد ولی من سریع دفتم تو یکی از اتاق های پرو و مانتو در آوردم و شال مجلسی روی سرم انداختم و آرایشم چک گردم و اومدم بیرون و رفتم توی سالن یک گوشه ای نشستم .
    هر میزها حدودا ۵ نفره بودند و روی میزها هم شیرینی و شربت و میوه بود و خدمه که اونها رو پر می کردند من وقتی نشستم یکی از همین خانم های خدمه اومد سمتم و خوش امد گویی گفت و سلفون روی میوه ها و شیرینی ها را باز کرد و گفت بفرمایید اون خیلی عادی برخورد کرد و نگاه سنگینی نداشت و رفت چند دقیقه ای تنها نشسته بودم که خانمی میانسال با یک دختر خانم حدودا ۱۵ یا ۱۶ ساله و یک دختر بچه ۵یا ۶ ساله اومدن و کنار من نشستند خانمه اولش خیلی نگاه کرد ولی بعدش دیگه بیتفاوت شد ولی دختر کوچیکش بدجوری روی من زوم کرده بود ....
    ویرایش توسط fariba_l3 : 02-17-2023 در ساعت 04:58 PM

  44. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    ممم بخاطر اینکه عصبی نشم یه پرتقال پوست کندم و یک موز و شروع کردم به خوردن . اونهایی که اومده بودن پیش من نشسنه بودند با مانتو و شلوار و خیلی عادی بودند دخترخانم اصلا به من نگاه نمی کرد و حواسش توی رقص بقیه بود مامانشم همینطور منم موقعیت مناسب دیدم و رفتم سراغ دختر بچه و ازش پرسیدم اسمت چیه خاله یه نگاهی به مامانش کرد و مامانش سرش ت************ داد و گفت آرمیتا منم گفتم به به چه اسم قشنگی مثل خودت خوشگله و یه تیکه موز بهش دادم قبول نمی گرد باز به مامانش نگاه کرد و باز اون سرش ت************ داد و گرفت تقریبا باهاش دوست شده بود ..
    ساعت حدود ۸.۳۰ بود و عروس و داماد اومدند و همه رفتند دم در برای مراسم استقبال منم بدم نمی ا مد بلند شدم و قاطی بقیه رفتم خیلی شلوغ بود و عروس و داماد اومدند و من تازه همکارم که خواهر عروس بود دیدم خیلی عوض شده بود و حسابی به خودش رسیده بود همینطوری که ایستاده بودم یهو یه نفر دستم گرفت خیلی ترسیدم برگشتم ببینم کیه دیدم ارمیتاست و می گه خاله خاله من بغل کن گفتم مامانت کجاست گفت اونجا دیدم اونطرفتر با یه خانم دیگه داره صحبت می کنه
    بغلش کردم و اونم با ذوق و شوق عروس و داماد و اتیش بازی میدید .
    عروس و داماد به سمت جایگاهشون رفتند و منم با جمعیت به اون سمت و حالا بزن و بکوب و رقص شروع شد . منم ارمیتا دستش گرفته بودم و داشتیم میدیدم خواهرش یهو مارو دید و اومد گفت مامان کجاست اونم گفت اونجا بعدش به من گفت خاله اذیتتون نمی کنه گفتم نه حواسم بهش هست عزیرم برو خوش باش اونم یه لبخندی زد و رفت ..
    من از این که یه دختر بچه باهام بود خوشحال بودم چون کسی دیگه شک نمی کرد و بیشتر حس زنانه بهم دست میداد . همکاران گرامی هم که حدود ۵ یا ۶ نفر بودند حسابی به خودشون رسیده بودند و لباس های خیلی بازی پوشیده بودند و حسابی میرقصیدند منم حسابی مشغول اینا بودم که حواسم از ارمینا پرت شد یه لحظه یکی زد بهم و گفت خانم دخترتون زمین خورده افتاده رو زمین دیدم اونطرف سن رقص نزدیک عروس و داماد افتاده رو زمین مامانش که اون ته نشسته بود مشغول حرف زدن بود و اصلا حواسش نبود خواهرشم که نبود منم دو دل شدم ولی چاره نبود رفتم سمتش همکارمم که خواهر عروس بود رفت سمتش بلندش کرد منم موندم چیکار کنم یهو من دید و اشاره کرد به من و منم مجبور شدم برم طرفش خیلی حول شده بودم که همکارم یه نگاهی به من کرد و گعت خانم حواستون به بچتون باشه منم گفتم چشم ولی اصلا تو صورتش نگاه نکردم و ارمینا بلند کردم ولی اون داشت من نگاه می کرد انگار به یه چیزی شک کرده باشه .....
    ویرایش توسط fariba_l3 : 02-17-2023 در ساعت 05:04 PM

  45. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    ولی من سریع ارمیتا برداشتم و از حلقه رقص دور سن رفتم بیرون گفتم برو پیش مامانت اونم دوید و رفت پیش مامانش
    رفتم پشت جمعیت دور سن ببینم چه خبره دیوم همکارم مشغول رقصه ولی انگار دنبال یه چیزی هم هست که چراغا خاموش کردند برای رقص دو نفره عروس وداماد ساعت حدود ۹.۳۰ شده بود همه حواسشون به عروس و داماد بود و لباس ها و کیفهاشون و موبایلهاشونم اون وسط .
    حدودا دو سه ساعتی بود گه من اونجا بودم و باید ارایش و گریمم چک می کردم برای همین کیفم برداشتم رفتم سمت دستشویی ها .
    توی دستشویی دوتا دختر ۱۸ یا ۱۹ ساله داشتند آرایششون ترمیم می کردند و حرفاب ناجور میزدند تا من رفتم تو یهو شوک شدند و بعدش زدن زبر خنده منم رفتم تو یکی از دستشویی ها ودر بستم و اینه از تو کیفم در اوردم و یه نگاهی به صورتم کردم و ابروهام چک کردم و روژلب ترمیم کردم اومدم بیرون و رفتم تو سالن همه مشغول بودن رفتم سر میز و نشستم کمرم و پاهام درد گرفته بودند .
    حواسم به همکارام بود همشون دور یک میز نشسته بودند و حسابی خوش بودند که دیدم عروس از جایگاه اومده پایین و داره میره سر میزا و خوش امدگویی می کنه دیدم مادرش و مادر داماد و خواهرش و خواهر عروس که همکار من می شد دارن میان چندتایی میز با ما فاصله داشتند و حواسشون نبود بلند شدم ساک و کیف برداشتم و رفتم سمت اتاق لباس مانتو پوشیدم و روسری عوض کردم و عینک زدم و برگشتم تو سالن می خواستم برم بیرون دیدم خدمه دم در ایستادند چاره ای نبود رفتم سر میز و نشستم .
    اومدن سر میز ما اول عروس اومد خوش و بشی کرد و سریع رفت و پشت سرش بقیه همکارم که خواهر عروس بود اومد سر میز و به همه خوش امد گویی کرد و رفت ولی موقع رفتن باز یه نگاهی به من کرد و رفت ولی خیلی سنگین یه کم استرس گرفته بودم ساعت ۱۰.۱۵ بود که اعلام کردند خانم ها برند برای شام که سالن کناری بود و ورودیش کنار ورودی اصلی بود و وقتی همه داشتند میرفتند من از درخروجی خارج شدم که بیام تو محوطه یکی از خدمه من دید گفت خانم تشریف میبرید پس شام منم گفتم نه ساک لباس بدم به اقامون و برگردم گفت باشه و بفرماید منم سریع اومدم تو محوطه که دیدم یه سری از آقایون اونجا ابستادند منم سرم انداختم پایین و رفتم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت خونه .
    رسیدم تو کوچه و خوشبختانه خلوت بود و کسی نبود منم سریع رفتم تو خونه و در بستم .
    همینطوری که میرفتم تو خونه کفشام پرت کردم اونطرف مانتو اینطرف روسری اونطرف خیلی پاهام و کمرم درد میکردند رفتم جلوی اینه و خودم دیدم یک خانم کامل و بی عیب ولی چه کنم اخرش اون ترس و استرس باهامون حتی اگر بهترین آرایش و گریم داشته باشی .....
    ویرایش توسط fariba_l3 : 02-17-2023 در ساعت 05:08 PM

  46. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    ولی دلم نمی اومد اون آرایش و گریم پاک کنم ولی چاره ای نبود باید پاک می گردم و شروع کردم به پاک کردن
    کلاهگیس برداشتم و مژه ها را کندم و گوشواره ها را باز کردم لباس در آوردم و سوتین باز کردم و سینه هارو باز کردم و جورابشلواری در آوردم و گن های بغل و باسن باز کردم و همینطوری افتادم روی تخت و داشتم مرور میکردم این چند ساعت قبل .
    بلند شدم و رفتم حمام و بعدش اومدم روی تخت دراز کشیدم و پایان یک هیجان دیگه ولی کلی عکس و فیلم از عروسی گرفته بودم و اونهارا تماشا میکردم .
    حالا ساعت حدود سه شب بود و دور من پر بود از کیف و کفش و لباس و کلاهگیس و دستکش که همه روی زمین پهن بودند و من ......باز در حسرت .

  47. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2022
    شماره عضویت
    48649
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    بعد اون همه استرس و اذیت و بدو بدو واسه لباس کاش شام میخوردی
    من جای شما بودم شام می‌خوردم بعد میرفتم خونم

    اگر یه همراه پایه داشتم حتما جرات میکردم با آرایش و لباس زنونه برم بیرون ولی ترس اینکه اگه بفهمن خانوادم یا قانون چیکارم میکنن باعث شده فقط بشینم تو خونه و لگه فرصت بود لباس زنونه بپوشم
    البته من خونه جدا ندارم و از طرف بابا و داداش بزرگم خیلی تحت کنترلم

    ۲۳ سالمه و برادر بزرگم ۳۵ سالشه و بابام ۵۵ سال
    برادرم زن داره و بچه ولی خیلی تو کارای من دخالت می‌کنه
    حسرت خلوت و تیپ زنونه توی خونه هم به دلم مونده

  48. 2 کاربران زیر از ژاکور بانو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2022
    شماره عضویت
    48649
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    من از بچگی هم ظریف و لاغر بودم هم صدام خیلی ظریف بود حتی تو مدرسه تو دبستان بهم میگفتن دختر
    از همون سن ها هم از جمع زنونه خوشم میمومد هم دلم میخواست لباس زنونه و کفش پاشنه بلند بپوشم

    همیشه هم موقع پوشیدن کفشهای مامانم برادرم سر می‌رسید و کتکم میزد
    توی نو جوانی هم به خاطر صدای نازکم و اینکه زنگ میزدم از خونه به شماره های مختلف و با صدای نازکم عشوه میرختم و میگفتم شما آقای فلانی هستین ؟
    و اونم می‌گفت نه و دلش میخواست صحبت رو کش بده و من لذت می‌بردم از اینکار
    یکی دوبار در حال انجام اینکار بابام یا برادرم دیدنم که خیلی کتکم زدن
    واقعا دیگه بعد اون زمان ها همه چی توی دلم پنهونه
    داداشم که هنوز به خیلی کارام و حتی راه رفتم گیر میده

    خاطره ی خاصی ندارم

  50. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    نقل قول نوشته اصلی توسط ژاکور بانو نمایش پست ها
    بعد اون همه استرس و اذیت و بدو بدو واسه لباس کاش شام میخوردی
    من جای شما بودم شام می‌خوردم بعد میرفتم خونم

    اگر یه همراه پایه داشتم حتما جرات میکردم با آرایش و لباس زنونه برم بیرون ولی ترس اینکه اگه بفهمن خانوادم یا قانون چیکارم میکنن باعث شده فقط بشینم تو خونه و لگه فرصت بود لباس زنونه بپوشم
    البته من خونه جدا ندارم و از طرف بابا و داداش بزرگم خیلی تحت کنترلم

    ۲۳ سالمه و برادر بزرگم ۳۵ سالشه و بابام ۵۵ سال
    برادرم زن داره و بچه ولی خیلی تو کارای من دخالت می‌کنه
    حسرت خلوت و تیپ زنونه توی خونه هم به دلم مونده
    سلام مرسی از نظرت ولی گریم بالاتکس چند ساعتی بیشتر دوام نداره و اگر عرق کنی و بدن گرم بشه لاتکس جدا شده یا چروک می شه برای همین بیشتر نمی شد مجبور بوردن ترک کنم

  51. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    شنبه صبح بود رفتم سر کار مثل همیشه اتفاقا با اون همکارم تو یک شیفت بودم رفتم جلو و تبریک گفتم بابت عروسی خواهرش و گفتم انشاالله قسمت شما بشه یه کم ناز و غمیش اومد و گفت انشاالله قسمت شما گفتم حسابی خوش گذشته گفت نه خیلی سرم شلوغ بود دیر رفتم و زود اومد و از این حرفا اخرش گفت شما که نیومده بودید گفتم نه من مسافرت رفته بودم انگار می خواست چیزی بگه و نگفت و رفت منتظر بودم بقیه چیزی بگند ولی چیزی نگفتن و داشتن تو خودشون صحبت می کردند و منم خیالم راحت شده بود که شک نکرده بودند و یا کنجکاوی چیزی منم دیگه چیزی نگفتم و اومدم سرکارم .....یه ساعت بعدش صدام کردند که برم چای و صبحانه بخورم رفتم سرمیز نشستم که صبحانه بخورم دیدم دارن عکساشون می بینند و از سر و وضع هم تعریف می کردند و همدیگه مسخره منم بیتفاوت خودم نشون دادم ولی اخرش بهشون گفتم انگار خیلی خوش گذشته بهتون جای من خالی ...
    یهویی یکیشون در اومد گفت اره ولی تو که مثل ما نیستی و همشون زدن زیر خنده ولی من تو دلم گفت اره ولی رنگ شورت و سوتینت میدونم چیه اون یکی همکارمم اوم و حالا همه اونها بودند و من و داشتم یکی یکیشون مرور می کردم تو اون شب که گوشیشو در آورد و یک تیگه فیلم از مجلس عروسی گذاشته بود و داشتند با هم میدیند که یهویی اون یکی گفت اخرش نفهمدی کیه اونم گفت نه سر شام می خواستم برم ازش بپرسم نبود من یهویی گوشام تیز شد اون یکی گفت خوب حتمن از طرف داماد بوده گفت نه اونطرفیها رو میشناسم خیلی باکلاس نبودند ولی این ندیده بودم فهمیدم موضوع سر منه که یهویی گفت اینه اینه و فیلم و نگهداشت یکیشون گفت حالا ول کن چی شده رو زن مردم حساس شدی خوب حالا هرکی بوده
    گفت نه خوب فقط می خواستم ببینم چه نسبتی داره همین
    اون یکی گفت حالا هرچی بزار بقیش ببینیم و دوباره فیلم پخش کرد منم یه تشکر کردم و بلند شدم از سر میز و رفتم یه سری تو بخش بزنم و برگشتم دیدم باز نشستن من یه تشر حسابی بهشون رفتم اونا هم بلند شدن رفتن سر کارشون .
    ظهر شده بود و دیگه داشتم شیفت تحویل میدادم که برم یکی از همکارام صدام زد و برگشتم دیدم یه کارت عروسی دستش و داد به من و به بقیه ولی اینبار کارت عروسی اصلا باز نکردم و گذاشتم رو میز و اومدم ......
    ویرایش توسط fariba_l3 : 02-17-2023 در ساعت 08:33 PM

  52. کاربران زیر از fariba_l3 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    یک نظر سنجی
    باز یک عروسی دعوت شدم برم یا نه ؟؟؟؟؟؟
    اخرین عروسی که رفتم مال ۴ ماه پیش بود اخرای مهر

  54. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42560
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    2,153
    تشکر شده 50 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    نقل قول نوشته اصلی توسط fariba_l3 نمایش پست ها
    یک نظر سنجی
    باز یک عروسی دعوت شدم برم یا نه ؟؟؟؟؟؟
    اخرین عروسی که رفتم مال ۴ ماه پیش بود اخرای مهر
    به نظرم نه
    چون ریسک خیلی زیاده
    یعنی اگر بفهمن تا آخر عمرتون گرفتار قانون میشین
    به نظرم برید رستوران یا فضاهای عمومی و از این نظر ( پوشش زنانه ارضا بشید )

  55. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    سلام ممنون از دلسوزی شما عزیزم
    ولی حال و هوای عروسی بخاطر لباس و آرایشش یه چیز دیگست ولی متاسفانه خریدها شروع شده و اولین خردیم یک کفش پاشنه بلند ۱۰ سانت هست20230219_100102.jpg
    20230219_100117.jpg

  56. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2022
    شماره عضویت
    48758
    نوشته ها
    89
    تشکـر
    6
    تشکر شده 49 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    2

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    سلام به عنوان یک دوست حتی لذت هم به یک لحظه که بقیه متوجه موضوع شما بشوند ارزش نداره در هر صورت انشاالله که موفق باشی

  57. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    نقل قول نوشته اصلی توسط Hjkl نمایش پست ها
    سلام به عنوان یک دوست حتی لذت هم به یک لحظه که بقیه متوجه موضوع شما بشوند ارزش نداره در هر صورت انشاالله که موفق باشی
    مرسی نظر لطفته

  58. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2023
    شماره عضویت
    48894
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    17
    تشکر شده 21 بار در 16 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    نقل قول نوشته اصلی توسط fariba_l3 نمایش پست ها
    شنبه صبح بود رفتم سر کار مثل همیشه اتفاقا با اون همکارم تو یک شیفت بودم رفتم جلو و تبریک گفتم بابت عروسی خواهرش و گفتم انشاالله قسمت شما بشه یه کم ناز و غمیش اومد و گفت انشاالله قسمت شما گفتم حسابی خوش گذشته گفت نه خیلی سرم شلوغ بود دیر رفتم و زود اومد و از این حرفا اخرش گفت شما که نیومده بودید گفتم نه من مسافرت رفته بودم انگار می خواست چیزی بگه و نگفت و رفت منتظر بودم بقیه چیزی بگند ولی چیزی نگفتن و داشتن تو خودشون صحبت می کردند و منم خیالم راحت شده بود که شک نکرده بودند و یا کنجکاوی چیزی منم دیگه چیزی نگفتم و اومدم سرکارم .....یه ساعت بعدش صدام کردند که برم چای و صبحانه بخورم رفتم سرمیز نشستم که صبحانه بخورم دیدم دارن عکساشون می بینند و از سر و وضع هم تعریف می کردند و همدیگه مسخره منم بیتفاوت خودم نشون دادم ولی اخرش بهشون گفتم انگار خیلی خوش گذشته بهتون جای من خالی ...
    یهویی یکیشون در اومد گفت اره ولی تو که مثل ما نیستی و همشون زدن زیر خنده ولی من تو دلم گفت اره ولی رنگ شورت و سوتینت میدونم چیه اون یکی همکارمم اوم و حالا همه اونها بودند و من و داشتم یکی یکیشون مرور می کردم تو اون شب که گوشیشو در آورد و یک تیگه فیلم از مجلس عروسی گذاشته بود و داشتند با هم میدیند که یهویی اون یکی گفت اخرش نفهمدی کیه اونم گفت نه سر شام می خواستم برم ازش بپرسم نبود من یهویی گوشام تیز شد اون یکی گفت خوب حتمن از طرف داماد بوده گفت نه اونطرفیها رو میشناسم خیلی باکلاس نبودند ولی این ندیده بودم فهمیدم موضوع سر منه که یهویی گفت اینه اینه و فیلم و نگهداشت یکیشون گفت حالا ول کن چی شده رو زن مردم حساس شدی خوب حالا هرکی بوده
    گفت نه خوب فقط می خواستم ببینم چه نسبتی داره همین
    اون یکی گفت حالا هرچی بزار بقیش ببینیم و دوباره فیلم پخش کرد منم یه تشکر کردم و بلند شدم از سر میز و رفتم یه سری تو بخش بزنم و برگشتم دیدم باز نشستن من یه تشر حسابی بهشون رفتم اونا هم بلند شدن رفتن سر کارشون .
    ظهر شده بود و دیگه داشتم شیفت تحویل میدادم که برم یکی از همکارام صدام زد و برگشتم دیدم یه کارت عروسی دستش و داد به من و به بقیه ولی اینبار کارت عروسی اصلا باز نکردم و گذاشتم رو میز و اومدم ......
    واقعا که جرات میخواد خیلی خطر ناکه اگه کسی بفهمه آرای آدم هم توی فامیل و هم محیط کار میره
    چند وقت پیش بود یک پلیس یک نفر زنانه پوش را گرفته بود و نمیدونم فیلم در آوردن لباسهای زنونه چطور لو رفته بود
    توی اون فیلم بهش گفتن لباسهای خورد را بیرون بیار تا رسیدن به سوتین وخلاصه خیلی افتضاح شد

  59. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    بله دیدم اون ولی همه این افراد به نحوی سواستفاده می کنند مثل دزدی یا اخازی ولی من قرار نیست کار خلافی بکنم فقط لباس و آرایش همین

  60. بالا | پست 42

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36401
    نوشته ها
    268
    تشکـر
    30
    تشکر شده 174 بار در 122 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خاطرات زنانه پوشی اعضا

    اخرین باری که بیرون رفتم همین پریشب بود که یه مفر تو همین گروه من دید قبل از گریم و بعد از گریمم کاری نکردم به خدا فقط رفتم چندتا لباس فروشی لباس دیدم و اومدم .
    تو همون مجالس عروسی که رفتم اینقدر کیف ها هستند تو سالن که هیچکسی حواسش بهش نیست و ار بخواهی دست کجی کنی می تونی کلی طلا و چیزای دیگه برداری و کسی هم متوجه نمی شه ولی من هیچوقت حتی فکرشم یه سر نیافتاده
    فقط آرایش و لباس و کفش می خوام اخه شما ها که تا حالا حسش نکردید پوشیدن کفش پاشنه ۱۰ سانتی با جورتب های شیشه ای و لباس و یه آرایشی که حتی از خود زم ها هم زیباتر می شی و ازت حتی خواستگاری هم بکنند و مثل یه خانم باهات رفتار بشن و اون لحظه ای که بهت بگن خانم و قند تو دلت آب بشه ....تا حالا حسش نکردید مطمنم اگر شما جای پن بودید هر روز و هر ساعت دلتون می خواست که خانم باشی و بری تو مجالس .
    من تجربه همه جور مراسم داشتم از شب قدر گرفته تا محرم و عروسی و غیره .....
    با احترامی که برای همه دوستان دارم این موضوع بسته می شه .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. علل التهاب پوشکی
    توسط aysam در انجمن مادران، کودک و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-27-2020, 02:04 PM
  2. از پوشک گرفتن بچه
    توسط Yas26 در انجمن تربیت کودک
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 11-11-2017, 05:46 PM
  3. راهنمای پوشش لباس جین
    توسط javaheri69 در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-10-2017, 01:42 PM
  4. کرم پودر مناسب
    توسط shirin danai در انجمن زیبایی پوست و مو
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: 09-22-2017, 12:55 PM
  5. کرم پودر مناسب
    توسط shirin danai در انجمن زیبایی پوست و مو
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-21-2017, 03:27 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد